با تو از چه بگويم
با تو كه سالها در كنارت نفس كشيدم
و در هواي وجودت گريستم
چه آرامشي داشت آن گريستن
و چه حالي داشت
درد دلهايي كه مي خواستي در صندوقچه ي دلت باقي بماند
اما از نگاه مهربانت بنهان نمي ماند .
دفتر دلم را ورق مي زنم
صفحاتي مي درخشند
آري
سالهايي است كه در كنارت بودم
اما چرا غريبه
در كنار هم قدم بر مي داشتيم
امكان ندارد ، نمي شود
با تو كه بخشي از وجودم شده اي
غريبه بمانم
مرا در دلت جاي بده
و
رهايم مكن