• وبلاگ : ارام امدم..ارام ميروم...نگران مباش!!!
  • يادداشت : تغيير
  • نظرات : 3 خصوصي ، 30 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    امروز نه عطايي بود تا بپرم غلش...

    نه عبدويي كه باهاش كلي بخندم...

    امروز مسخره بود..

    نبايد دست مي زديم....چون جلف بازي بود...

    نبايد چيزي مي گفتيم...چون خييييييييييلي بچه بوديم....

    نبايد...نبايد...نبايد...

    نمي خواااااام...

    پاسخ

    چي رو نمي خوا ي عزيز دلم؟عطا و عبدو نبودن چون روشنگر نخواست اونا باشن ....چون روشنگر احساس مي كرد عبدو و عطا به درد اونجا نمي خورن...حالا تو نبايد به خاطر چيز هاي بي خود خودت رو داغون كني گلم عزيزم عشقم بايد بسازي و بسوزي فوقش فقط 1 سال اونجاي بعش هر جا دلت بخود مي توني بري...در ضمن تو خودت انتخاب كردي....عوضش پيش دوستاتي مگه نه؟