نمي دوني كلاس زبان بدون تو چه قدر خالي بود....! ولي باز هم افسرده بوديم...! ضحي مثل هميشه هي مي گفت گرسنه مه و منم نشسته بودم و گريه مي كردم... اما هيچ عطاي مهربوني نبود كه دلداري ام بده...!
عطا يادته چهارشنبه ها؟! يادته تا وارد مي شديم به كلاس مي گفتيم امروز روز خوبي بوده يا نه؟!