قلوه تو بگير دلتو بده..!

استاد ! آبنبات چوبي براي دندونام بده ...

ارديبهشتي بزووووولگ !

خوبه حالا سعادت نشد...! و گرنه چه مي شد...!

ميگم نيست قاصدك..؟!

كوثر جان سعادت نشد ايشون تو چادر ما بخوابن وگرنه كه...!

مي گم تو و اين عاري چه دل مي دين و قلوه مي گيرين...خدا نصيب كنه...

سلام
نوشتت رو خوندم گفتم گفتم يه نکته بهت بگم :
خانومي که تازه دوبار سوار اوتوبوس شدي من يه سال دارم تنها بااتوبوس از مدرسه مي رم خونه يه بار هم کسي من رو ندزديده
ازاين هم تعجب نکن که حتي تو قسمت خانوم ها هم مرد بود گاهي پيش مياد که تو مجبوري بري تو قسمت آقايون ازبس شلوغه اين اتوبوس
تازه اين قدر پيش مياد که حتي وقتي اصلا حوصله نداري خانوم ها شروع مي کنن يه بند باهات صحبت کردن و حرص آدم در مياد ولي خب بنده خداها که نمي دونن تو چه روز کسل کننده اي رو داشتي
چه قدر نطق کردم ،نه ؟
ولي ان شا الله موفق باشي و به زودي مي فهميمي اتوبوس هم خيلي لوس و خسته کنندس.اولاشه که خيلي حال مي ده

عطــــــــا الان خونه اي ياااا تو چادرتي ؟!

يا حسين

نوشته عالي و قشنگ بود

تو كلاس نقاشي هم مي ري بلا گرفته

دوست مي دارمت اي دوست

لينكتم كردم عزيز دل فلفلي

خوفي

من بالاخره اومدم

ديدي اودم

نه ديدي

خواندم

به نظرت چرا چيز بيشتري به نظرم نميرسه؟

هنگ كردم!