آغازی از نو ،با کمک او
به نام که یاد ها را در قلب هم نهاد.
وصدای از دور مرا با لحنی آشنا صدا می زد و می گفت:عطا
و من می پرسیدم :چه کسی بود صدا زد عطا؟
و به یاد آوردم لحظه های که با هم بودیم و نفهمیدیم چقدر زود گذشت
و حالا که وقت ها را گذراندیم ،حسرت آن روز های باهم بودن غمهایمان را پانزده برابر میکند!
بعد از سه سال که به وبلاگ قبلیم سر زدم و تا صفحه باز شد گرد و غباراز صفحه ی مانیتور بیرون زدو تصمیم گرفتم به جای اینکه خانه تکونی کنم یه وبلاگ جدید بزنم!
و امروز که چهارشنبه است!(چهارشنبه چه روزی بود؟)
خلاصه به عنوان اولین آپ در این وبلاگ نازنین قسمتی از شعر نازنینی که خیلی دوسش دارم رو بذارم اونم شعر مسافر سهرابه:
مسافر از اتوبوس پیاده شد
(چه آسمان تمیزی!)
و امتداد خیابان غربت او را برد.
.
.
.
دلم گرفته؛
دلم عجیب گرفته است.
تمام راه به یک چیز فکر می کردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد.
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود!
...
و انتظار یک بار دیگر گفتن عطا بالحن همیشگیت!