سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ارام امدم..ارام میروم...نگران مباش!!!

تا خدا بخواهد می توان زندگی کرد....

دوستیمان نفس های آخر را می کشید...

دکتر ها جوابش کرده بودند...

اما ما بازهم امید داشتیم...

در دفتر خاطراتمان نوشته بودیم...

امیدواریم که اگر در آینده از کنار یکدیگر عبور کردیم نگوییم...

آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود...

یکی از دوستانم می گفت خاطره نوشتن هدر دادن وقت است ...

اما به نظر من همه چیز خواهد ماند به جز خاطره پس بیایید آن ها راهم جاودانه کنیم...

به نظر من سهراب اشتباه می گویید که تا شقایق هست زندگی باید کرد...

من می گویم تا خدا بخواهد می توان زندگی کرد....

این متن را یک بار نوشته بودم اما بعد برق ها رفت و آن را دوباره نوشتم....


+ نوشته شده در یکشنبه 89/3/30 ساعت 7:12 عصر توسط عطا | نظر