سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ارام امدم..ارام میروم...نگران مباش!!!

من عطا نیستم...

 

سلام!

امیدوارم حال همتون خوب خوب خوب باشه!

این که الان پشت صفحه ی لب تاپ نشسته و داره آپ می کنه بر خلاف همیشه یه دختر خانومی به نام عطا نیست.

یکی دیگست که خیلی عطا رو دوست داره....

شاید باورتون نشه ولی نمیدونین چقدر سخته آدم بعد از یه مدت خیلی خیلی خیلی کوتاه که تازه با دوستاش انس گرفته بوده و دلش می خواست که خیلی بیشتر با اونا بمونه....یه چیزی به نام زمان...دبیرستان...جدایی...دلتنگی...یا هر چیز دیگه ای که شما دوست دارین اسشمو بذارین بیاد سراغتون و تمام آرزوهای شیرین این چند وقتتون رو(که خیلی خیلی خیلی زود گذشته)نقش بر آب کنه...و اون وقت شما ر و یه تنها بذاره با یه احساسی نسبت به همون چیزی که بهش می گن زمان...دبیرستان...جدایی...یا هر چیز دیگه که شما دوست دارین اسمشو بذارین...و اون احساس چیزی نباشه جز....یه احساسی شبیه تنفر...

دور از انتظار نیست دارا بودن یه همچین احساسی نسبت به دبیرستانی که تازه بهش وارد شدین و باعث تمام نقش بر آب شدن آرزو هاتون و جداییتون بین خودتون و عزیزترین کسا مثل دوستاتون یا معلماتون بوده...و هر کس هم که باشه مسلما بهتون حق می ده اما....

اما این دیگه به عهده ی ماست...این به عهده ی ماست که بتونیم با این احساسمون درست برخورد کنیم...هر چی باشه اون عضوی از وجود ماست..!چه دوسش داشته باشیم و چه نداشته باشیم...!نمی دانم ولی احساس می کنم رفته رفته بحثم دارد مضحک می شود...!بگذریم...

مهم این نیست که بانو امینی شده ایم یا روشنگر ولنجکی یا روشنگری یا امام صادقی یا هر جای دیگری...

مهم این است که روزی روزگاری عطا ها و نویسنده ها(منظورم خودم است!)...پولی ها و....صلی ها و عبدو ها و....همه و همه زیر سقف راهنمایی عشق کردیم...زندگی کردیم...گفتیم...خندیدیم.....و....

اصفهان رفتیم....

احساس می کنم همه مان_ همه ی همه _ روحمان را...عشقمان را...علاقه مان را...شادی های کوکانمان را....و روح سومی بودن را جا گذاشته ایم در راهنمایی و فقط جسممان را از هم دور کرده ایم....و این هیچ اهمیتی ندارد....هیچ اهمیتی ندارد..

هر چقدر هم که بگذرد...ما باز هم...

همان ورپریدگان اولی هستیم....

 

****************

 

نمی دانم چرا دلم نتوانست تحمل کند و هر چه می خواست گفت...

اول از همه از صاحب ولاگ معذرت خواهی می کنم اگر این نوشته ها خیلی مطابق میلش نبود..(ساده بگم ببخشید اینقدر مزخرف شد عطا جوون!!)

دوم نمی دانید چقدر دلم برای صاحب وبلاگ تنگ شده...

سوم....

یه عاااااااالمه دوستش دارم.....

 

 

ارداتمند همه ی شما:قاصدکی..

 

 

 

 

 

 

در هر صورت.....

:)


+ نوشته شده در یکشنبه 89/4/13 ساعت 10:8 عصر توسط عطا | نظر