سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ارام امدم..ارام میروم...نگران مباش!!!

چقدر تنها؟

دلم میخواهد فریاد بزنم!اما صدایی  آرام به من میگوید آرام همه خوابند!

چقدر دلم برای آن روزها تنگ شده است!

همون روزهای رو میگم که...همه چیز فراموش نشدنی بود!حتی من!

از شعار دادن متنفرم!

شاد بودیم!

شاد!

اما حالا....

عجب روزگاری ...

دلمان که میگیرد درکمان نمی کنند!

دلمان که شاد است به شادی هایمان می خندند!

کودکانه است!

دلم میخواهد داد بزنم!...آهان......همه خوابن...!


+ نوشته شده در سه شنبه 89/5/26 ساعت 2:1 صبح توسط عطا | نظر


رمضان آمد...

رمضان آمد و آهسته صدا کرد مرا
مستعد سفر شهر خدا کرد مرا

از گلستان کرم طرفه نسیمی بوزید
که سراپای پر از عطر و صفا کرد مرا

نازم آن دوست که با لطف سلیمانی خویش
پله از سلسله دیو دعا کرد مرا

فیض روح‌القدسم کرد رها از ظلمات
همرهی تا به لب آب بقا کرد مرا

من نبودم بجز از جاهل گم کرده رهی
لایق مکتب فخر النجبا کرد مرا

در شگفتم ز کرامات و خطاپوشی او
من خطا کردم و او مهر و وفا کرد مرا

دست از دامن این پیک مبارک نکشم
که به مهمانی آن دوست ندا کرد مرا

زین دعاهاست که با این همه بی‌برگی و ضعف
در گلستان ادب نغمه سرا کرد مرا

هر سر مویم اگر شکر کند تا به ابد
کم بود زین همه فیضی که عطا کرد مرا

 

آمدن ماه مبارک رمضان بر همه ی مسلمانان جهان مبارک باد!


+ نوشته شده در چهارشنبه 89/5/20 ساعت 4:11 عصر توسط عطا | نظر


اردو....

خیلی خوش گذشت!

و دیگر هیچ...........

حالا همه جیغ......


+ نوشته شده در دوشنبه 89/5/18 ساعت 12:31 عصر توسط عطا | نظر


فراموش نمی شوی...

 

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود...

 

 

 

 

پی نوشت:فراموش نمی شود...

 نمی شود...

نمی شود...

نمی شود...

نمی شود...

نمی.....

 

 


+ نوشته شده در سه شنبه 89/5/12 ساعت 10:3 عصر توسط | نظر


رسم زندگی...

 

 

روزی کسی را دوست داری

 

و روز بعد تنهایی

 

به همین سادگی

 

او رفته است

 

و همه چیز تمام شده

 

مثل یک مهمانی که به آخر میرسد

 

 و تو به حال خود ‌رها میشوی

 

چرا غمگینی؟

 

این رسم زندگی است

 


+ نوشته شده در شنبه 89/5/9 ساعت 4:30 عصر توسط عطا | نظر


یا مهدی...


+ نوشته شده در دوشنبه 89/5/4 ساعت 6:23 عصر توسط عطا | نظر